این دنیا پر از آدماییه که در مورد خودشون اشتباه فکر میکنن، فکر میکنن خیلی بامعرفتن ولی ته بی معرفتای عالمن! فک میکنن لوتی و باصفا و همه چی تمومن ولی بیا از من بپرس که نالوتی ترین رفتارو باهام کرده بیا از من بپرس که خیلی بی صفاس و اصلا هم همه چی تموم نیست و اتفاقا خیلی ناقصه! یه روزایی که حالم خوبه و به وبلاگ فکر میکنم موضوعی برای نوشتن پیدا نمیکنم، شاید بخاطر اینه که دلم نمیخاد حتی یک دقیقه از آرامش روزهای راحتی رو برای وبلاگ نوشتن هدر بدم ولی وای به روزای بدحالی! اولین فکری که به سرم میزنه و احتمال میدم حالمو بهتر کنه اینه که بیام بنویسم در مورد هر چی ... بیشتر دلم میخاد در مورد آدمای نامرد بنویسم. در مورد آدماییکه دیگران رو آزار میدن، میدونم رو در رو صحبت کردن با این مدل آدما هیچ فایده ای نداره و اونا دارن راهشون رو میرن و توی مسیرشون به خودشون حق میدن که لهت کنن! اول تو رو مستحقِ له شدن میکنن و بعد با قاطعیت و آخرین شدت درجه تمام خشمشون رو بسمتت روونه میکنن. واقعا این همه خشم از کجا میاد؟ این عقده از کجاست؟ اصلا ولش کن ... منو بگو که همچین سرنوشت شیکی دارم :) دلا بسوزه واقعا!
چشمامو میبندم و میخام لوکیشنی رو تصور کنم که بهم آرامش بده ... نمیدونم چرا ساحل دریا هم نتونست منو آروم کنه.
پ.ن: اینجا کسی نمیاد، کسی رد نمیشه. خیلی خوبه اتفاقا که کسی نمیاد و ازین بابت خیلی خوشحالم. این پستها توی فضا رها میشن و برای هیچ کسی نیستن. ازینکه هیچ کسی رو ندارم تا براش بنویسم احساس بهتری دارم تا زمانیکه مینوشتم و میدونستم خونده میشم.